شنیدن صدای گریهی خود، حرفی که کاش به فاطمه گفته بودم. ایمان گفت حرف نمیزند چون از حرف نزدن پشیمان نبوده تا آن موقع. حرفهای من هنوز سرحال و زندهاند اما و من صدای جویده شدن قلبم را میشنوم.
کاش شیشهای بودم و شما هر چه هست را میدیدید. من از توضیح خودم، از ساختن پروفایلهای حقیقی و مجازی لذت نمیبرم. چندشم میشود. بیزارم اصلا. اما از این که تاریکم و تنم را کورانه لمس میکنید هم حالم به هم خورده است. اگر میتوانستید بفهمید که بینیازیام لجوجانه نیست، اگر میتوانستید ببینید.
درباره این سایت