اگر چند وقتیست که نوشتههای شخصیتان دوم شخص جمع شدهاند و به خاطرش احساس حماقت میکنید و بعد به جای درست کردن ضمایرتان وبلاگ میسازید و آدرسش را به هیچ کس نمیدهید، متاسفم؛ این تنها زندگیای است که گیرتان میآید. اگر گاهی تمام مسیر دانشگاه تا خانه را پیاده برمیگردید و بلند بلند با عزیزان مردهتان حرف میزنید و گاهی غریبهها بغلتان میکنند و میگویند که درست خواهد شد، متاسفم؛ این تنها زندگیای است که گیرتان میآید. اگر خطر آسیب گوشهایتان را پذیرفتهاید اما باز هم متوجه مزخرفات نیمکتنشینهای بلوار کشاورز میشوید، متاسفم؛ این تنها زندگیای است که گیرتان میآید. اگر دو سال است که به جای حرف زدن با آن دوستتان ویکیپدیای فارسی را توسعه میدهید، متاسفم؛ این تنها زندگیای است که گیرتان میآید. اگر پلک چشمتان میپرد و کفشهایتان جفت میشود و خواب یک ستارهی قرمز دیدهاید، متاسفم؛ این تنها زندگیای است که گیرتان میآید. اگر نیمی از اطرافیانتان آدمهای خوبیاند و دوستان خوبی نه و باقی دوستان خوبیاند و آدمهای خوبی نه، متاسفم؛ این تنها زندگیای است که گیرتان میآید. اگر عمویتان پنجشنبهها میرود جلوی دانشکده که با هم ناهار بخورید و شما کلاس ندارید و پشت خط از احساس گناه بغض میکنید با این که تقصیر شما نیست، متاسفم؛ این تنها زندگیای است که گیرتان میآید. اگر بالاخره با دوست نزدیکتان قطع ارتباط کردهاید چون مدتهاست که دوستش ندارید و فیک ایت آنتیل یو میک ایت در دوست داشتنش جواب نداده، متاسفم؛ این تنها زندگیای است که گیر شما میآید. اگر کسانی را که گفتهاند دوستتان دارند درک کردهاید و فقط همین و آنها عصبانی شدند و گفتند شما حتی نمیتوانید خودتان را دوست داشته باشید و حرف مفت بود ولی شما درک کردید و آنها متاسف شدند و ترکتان کردند، متاسفم؛ این تنها زندگیای است که گیرتان میآید. اگر هر روز خطرهایی را که از بیخ گوشتان گذشت چون اطرافیانتان نه زیاد باهوش بودند و نه حتی پلید مرور میکنید و پیش خودتان احساس ناامنی میکنید، متاسفم؛ این تنها زندگیای است که گیرتان میآید. اگر بعضی از اساتیدتان با شما شرط میبندند که ترشی نخورید چیزی میشوید و شما خودتان را زمین میزنید که شرط را ببرید و با پولش ترشی بخرید و بخورید که چیزی نشوید، متاسفم؛ این تنها زندگیای است که گیرتان میآید. اگر لباسهایتان مستهلک شدهاند اما به محض ورود به هر مرکز خریدی حالت تهوع میگیرید و برمیگردید توی ماشین، متاسفم؛ این تنها زندگیای است که گیرتان میآید. اگر فکر میکردید که حزنی دائمی دارید چون حریم شخصی بزرگی دارید» و روانتان را با کلمات غارت کردید و باز هم شکایت کردند که تو چته انقدر پرایوتی؟» و هر چه بیشتر گفتید حزنتان غلیظ شد و دیگران شاکی، متاسفم؛ این تنها زندگیای است که گیرتان میآید. اگر در کلاس روانشناسی تحولی درمورد برزخ و در کلاس روانشناسی شخصیت آشپزی یاد میگیرید و بعد با رنگ پشت پلکتان قضاوت میشوید، متاسفم؛ این تنها زندگیای است که گیرتان میآید. اگر روزی یک بار و بیشتر دوش میگیرید که اشکهایتان را احساس نکنید و در مترو گریه میکنید و در کلاس 205 و 209 و 136 گریه میکنید و در صف فروشگاه و در چشمپزشکی و در اتاق خواب مادربزرگ و دستشویی خانهی داییتان و پا به پای بوجک و پرینسس کرولین و دایان گریه میکنید، متاسفم؛ این تنها زندگیای است که گیرتان میآید. اگر آدمها سرخوردهتان میکنند و بعد با تمام کسانی که روزی از آنها دوری میکردید که شبیهشان نشوید احساس نزدیکی میکنید و درکشان میکنید و رنج میبرید و تنها میشوید و اگر غمباد گرفتهاید ولی نه از آنها که با ید خوردن درست میشود و اگر مسموم شدهاید و اگر پدر و مادرتان نگاهشان را ازتان میند و از پانزدهسالگیتان هم لاغرتر شدهاید، اگر آدمهای شبیهتان الکلی و مولتیدراگر و جوانمرگ میشوند و اگر حدس میزنید که بمیرید کسی تعجب نمیکند، متاسفم؛ این تنها زندگیای است که گیرتان میآید. اگر فکر میکردید خبری هست و نبود و بیشتر میخواستید و نبود و آن چه بود هم نیست و شما زنده ماندهاید و پذیرفتهاید و حتی میتوانید بایستید و گاهی حتی هیچ دردی احساس نکنید، متاسفم؛ این تنها زندگیای است که گیرتان میآید. اگر کسی که دوستش دارید بهتان اعتماد نداشت، دوستتان ازتان میترسید و آن یکی دوستتان دور شده بود و نتوانستید بپرسید چرا هم متاسفم؛ این تنها زندگیای است که گیرتان میآید. اگر تنها چیزی که از قرآن یادتان مانده این است که تکرار کردن بعضی جملهها آدم را آرام میکند و بعضی جملهها را تکرار کردید و آرام شدید، این تنها زندگیای است که گیرتان میآید. اگر همه هی از شما معذرت میخواهند و شما میبینید زندگی راستی چه زود میگذرد و آدم از فردای خود بیخبر است و میبخشید و حتی به رویشان میخندید و آنها پررو میشوند و هی زنگ میزنند و شما گوشیتان را میاندازید توی حیاط، متاسفم؛ این تنها زندگیای است که گیرتان میآید. اگر پیش پا افتاده و عادیترین آدمهای اطرافتان فکر میکنند فروید و شوپنهاور و هاماسیان و چامسکی و براهنیاند اما دکتر شریعتی و مسیح علینژاد و تهمینه میلانی هم نیستند، متاسفم؛ این تنها زندگیای است که گیرتان میآید. اگر غرق شدهاید و نمیمیرید، اگر آستانهی تحملتان با رنجتان بالا میرود، اگر مادر موسی شدهاید و تا میآیید بگویید چه شده زبانتان میگیرد و اصلا یادتان میرود و مدتی هیچی احساس نمیکنید و حدس میزنید که اگر بگویید هم این که چیزی نیست» و تو که خیلی قویتر از این حرفایی» میشنوید، متاسفم؛ این تنها زندگیای است که گیرتان میآید. اگر قبل از ارسال پست در وبلاگتان برمیگردید و مهمترین جملهها را حذف میکنید که از چیزی که نمیدانید محافظت کنید هاهاها.
درباره این سایت