اندازه‌ی زنجیری که به پای شهربندهاست، فاصله‌ی بین پاها. انگشت‌ها از هم جدا و به هم وصل می‌شن. زمین سرد رو می‌فهمی. به سنگ زیر پات فکر می‌کنی و حافظه‌ش رو به شعورت درمیاری. تا اولش. تا خورشید. چشم بسته‌ست. هوا بی‌جریانه پس وقتشه گر بگیری. سیالی. انقدر که حرکات برگ درختی که اون شب از مکه تا هاوایی تعقیبش کردی رو حس می‌کنی. صدای آوندهاشو می‌شنوی. حون‌های اضطراب زیرپوستت می‌خزن و از رد ج سیاه سردشون زالو خلق می‌شه الساعه و توانته که مکیده می‌شه و رگ‌هاتن که سست می‌شن. زانوها هم کمی خم. حافظه‌ی زالوها، حون‌ها و درخت رو به شعورت در بیار. ترکیب غلطیه هرچند.

سم. تاریکی شدن. طبیعت زلال فراموش‌شده‌م.

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها