تو دنیایی چشم باز کرده که پذیرفتنش دردناکه. از وقتی یادشه، مجبور به بازتعریف ساختارها و سازهسازی بوده. پذیرفتن ممکن نیست. حتی برای چند ساعت. شهری که تو خاموشی مطلقه و همه مردهن. چراغی روشن میشه. مثل حبس کردن نفست. یه جایی کم میاری. دلت خوشه که زورت میچربه. بزدلیته که غالبه اما. عاقبتت بخیر.
درباره این سایت